جدول جو
جدول جو

معنی تعب کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

تعب کشیدن
(نَ رَ دَ)
رنج بردن. درد کشیدن. سختی و محنت کشیدن:
کو صبح که بار شب کشیدم
در راه بلا تعب کشیدم.
خاقانی.
تو از گرانی خود می کشی تعب صائب
ز خار باد صبا ایمن از سبکباری است.
صائب (از آنندراج).
گبز است حاصلی که ز خرمن گذشته است
کی مور خواهشم تعب دانه می کشد.
اسیر (از آنندراج).
باقی به عبث تو زحمت خویش مکش
پیوسته تعب ز صحبت خویش مکش.
ملاعبدالباقی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
آب را با دلو از چاه بالا آوردن، بردن آب با ظرف از جایی به جایی، جامه یا پارچه ای را در آب شستن، چرک کردن زخم به سبب آلوده شدن با آب ناپاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیر کشیدن
تصویر تیر کشیدن
درد گرفتن عضوی از بدن به حالتی که انگار سوزن در آن فرو می کنند، تیراندازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَزْ زَ)
تحمل تب کردن. گرفتار تب بودن:
گویند لب ترا چه افتاد
این عذر نهم که تب کشیدم.
خاقانی.
سوز دل تا کی نگه دارم بلب خواهم کشید
دود از جانم برآمد چند تب خواهم کشید؟
امیرخسرو (از آنندراج).
رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیو اَ تَ)
عقب رفتن. پس رفتن. قدم باز پس نهادن، عقب بردن. پس بردن
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ / لِ کَ دَ)
درد کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). احساس درد نمودن در امتداد یک خط. (ناظم الاطباء). دردی تند و تیز از جائی (در بدن) آغازیدن و بزود به جای دیگری منتهی گشتن چنانکه در اوجاع مفاصل و گزیدگی زنبور و جز آن. درد تندی که در قسمتی باریک از تن، از جائی شروع شده بجائی ختم شود: انگشتم تا بیخ بغلم تیر می کشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
- تیر کشیدن بینی، باریک شدن آن چنانکه در ضعف و سستی بسیار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تیر کشیدن زخم، بهم کشیده شدن زخم و سوزش کردن آن. (آنندراج) :
چسان ز درد چنین می توان مسلم جست
کشید تیر چو زخمم ز پشت مرهم جست.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ دَ)
شمشیر کشیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
هوس قصد ناموس دارد دریغ
مگر برکشد شحنۀ عشق تیغ.
ظهوری (از آنندراج).
بر روی آفتاب چرا تیغ می کشد
ابروی ماه عید اگر مایل تو نیست.
صائب (از آنندراج).
چه لازم است کشد تیغ چشم خونخوارش
بروی دل که نفس تیز می کند کارش.
بیدل (از آنندراج).
تبسمی که به خون بهار تیغ کشید
که خنده بر لب گل نیم بسمل افتاده ست.
بیدل (ایضاً).
، سر برزدن:
و امروز خارهای مغیلان کشیده تیغ
گوئی که خود نبود در این بوستان گلی.
سعدی.
- تیغ کشیدن بینی، باریک شدن آن چنانکه در شخص هراسیده یا بیمارسخت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کنایه از خشک شدن گوشت بینی مریض، و این علامت بد است. (غیاث اللغات). راست و سرتیز شدن بینی و این حالت مشرف شدن بر مرگ باشد... (آنندراج) :
هرجا که سخن ز کندی طبع گذشت
ذوق سخن تو در دل جمع گذشت
بینی تو تیغ می کشد پیوسته
عمر تو تمام در دم نزع گذشت.
شفائی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
زین اسب را استوار کردن. آمادۀ سواری ساختن اسب. تنگ را بر اسب محکم بستن:
بیامدبپوشید خفتان جنگ
کشیدند بر اسب شبرنگ تنگ.
فردوسی.
هنوز باش هم آخر چنان شود که سزاست
همی کشند بر اسب مرادش اینک تنگ.
فرخی.
چو گور تنگ شود بر عدو جهان فراخ
هر آن زمان که بر اسبش کشیده باشد تنگ.
فرخی.
هنوزت نگشته ست گهواره تنگ
چگونه کشی از بر باره تنگ ؟
اسدی.
- تنگ به بر کشیدن، سخت در آغوش گرفتن:
از بس کشیده ابر به بر تنگ باغ را
میدان خنده بر دهن غنچه تنگ گشت.
صائب (از آنندراج).
- تنگ در آغوش کشیدن، سخت در آغوش گرفتن. تنگ در بر کشیدن. تنگ به بر کشیدن. تنگ در بغل گرفتن:
نکشم تنگ در آغوش نگاهش ترسم
که خلد خار به پیراهن نازک بدنی.
فطرت (از آنندراج).
- تنگ در بر کشیدن، تنگ به بر کشیدن. تنگ در آغوش کشیدن. رجوع به تنگ به بر کشیدن و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(مَلَ)
پرده کشیدن. (ناظم الاطباء) :
ظلمت به پیش چشمۀ حیوان تتق کشید
رفتیم و ذوق چشمۀ حیوان گذاشتیم.
وحشی.
رجوع به تتق و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ دَ)
مقابل خشک کشیدن. متاعی را بیش از وزن معهود سنجیدن. اندکی بیش از حق به مشتری دادن. کمی سنگین تر از وزن مقرر کشیدن. زیاد کشیدن. بر وزن کالا اندکی افزودن
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
اخته کردن. از مردی انداختن
لغت نامه دهخدا
تصویری از تتق کشیدن
تصویر تتق کشیدن
تتغ کشیدن پرده کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیر کشیدن
تصویر تیر کشیدن
درد گرفتن اعضای بدن چنانکه گویی سوزنی درآن فرو میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
حمل آب از جائی به جائی، بیرون آوردن آب با دلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیر کشیدن
تصویر تیر کشیدن
((کِ دَ))
درد گرفتن عضوی از بدن انگار که سوزنی در آن فرو می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
((کَ یا کِ دَ))
کشیدن آب از چاه، شستن جامه در آب تا کف ناشی از صابون از بین برود، تطهیر شرعی، چرکین شدن زخم در اثر آب آلوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ته کشیدن
تصویر ته کشیدن
((تَ. کَ دَ))
تمام شدن، به پایان رسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
Drain
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
drainer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
afvoeren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
배수하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
排水する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
לנקז
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
निकालना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
mengeringkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
ระบาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
сливать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
abfließen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
drenar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
drenare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
drenar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
排水
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
odprowadzać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
сливати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
boşaltmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی